رفیق شهید آخر شهیدت میکند...
درگیری خیلی سنگین شد. شب قبلش یک ساعت همه را جمع کردیم و چیزهایی که باید بگوییم را گفتیم. به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن. گفت: «این ریشها جان میدهد که با خون خضاب شود. من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم». گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود. پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند. در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد. زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند و به آنها گفته بودند هرکس که بازوبند نداشت را بزنید. از یک طرف داعشی ها و از طرف دیگر خودیها ما را میزدند.مرتضی کریمی مجروحین را گذاشت داخل ماشین،یکی از مجروحین مجید قربانخانی بود.ناگهان صدایی آمد. گفتم: «چی شد؟» گفتند ماشین رو زدند،مرتضی ومجید باهم شهید شدند...مرتضی را دیدم کنار تویوتا که سرش یکجا و تنش یکجای دیگر افتاده است. همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم، شهید شد.
بوی پیراهن خونین کسی می آید...
خوش آمدید زائرین حضرت زهرا
.:نشان از بی نشان :....برچسب : نویسنده : mmahdi11379a بازدید : 269