آقا موسی خیلی اعتقاد قویای داشت. اعتقاد داشت من باید به درد این مملکت و اسلام بخورم. وقتی ایشان برای بار اول به سوریه میرفت اول شهریور سال 92 بود. شهادتشان هم اول شهریور سال 93 بود و یک سال در رفتوآمد بودند. همیشه کیف مأموریتهایش را من میبستم. وقتی میخواست برود به ایشان گفتم اگر شما بروی چه کسی از ایران دفاع کند؟ به من گفت اگر خانه همسایهمان را دزد بزند و ما در خانهمان را ببندیم و به روی خودمان نیاوریم دزد آمده، بالاخره دزد سمت خانه ما هم خواهد آمد چون مطمئن است کسی به کسی کمک نمیکند. میگفت اگر سوریه شکست بخورد سمت ایران خواهند آمد. میگفت اگر من که پاسدارم نروم برادر شما که کار و رشتهاش چیز دیگری است باید بجنگد.
.:نشان از بی نشان :....برچسب : نویسنده : mmahdi11379a بازدید : 369